نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

شروع یک زندگی جدید

1-2

زمان به سرعت میگذره و نیکا الان 1 سال و 9 ماه و 12 روز داره و تقریباً تمام کلمات رو میگه خیلی دوست داره بگه نیگا کن یا میپرسه دیدیش؟؟ و یا عروسکهاش رو نشون میده و هی سئوالی می پرسه این؟ این؟ این؟ خلاصه غذا درست میکنه و کاملا می دونه اول باید گازش رو روشن کنه  یا عروسکهاشو روی پاش خواب میکنه (عاشق این کارشم) دوسش دارم خیلی زیاد راستی حسابی خوشکل میرقصه ...
30 تير 1393

نیکا و شعر

نیکا خانووم شعر خوندن رو خیلی دوست داره و سعی میکنه باهاش همصدایی کنه و سرش رو تکون میده مخصوصاً این شعر پروانه شایسته پروانه ی شایسته پر میزنه آهسته پراشو جمع میکنه از بچه ها می ترسه بیا بیا من هستم من مادر توهستم من تورو می پرستم   ...
30 تير 1393

ای کاش

روزها میگذره . نیکا بزرگ و بزرگ تر میشه و من خیلی خیلی کم واسش وقت دارم ... واسه ناز آوردناش .. واسه بغل کردنش .. واسه شعر یادش دادن ..واسه خنده هاش .. واسه قایم موشک .. واسه گریه هاش ..و ... همیشه خواستم با عجله کارهاشو بکنم تا به کارای خودم و خونه و غذا و .... برسم . ای کاش وقت زیاد می شد . و من کمش نمیآوردم . اما نیکای من همیشه واسه من وقت داره و خوش اخلاقه ...خدا حفظش کنه .  دلم میخواست یه وقتایی جادو میشد و من میرفتم جای خاله مهدش آخه صبحا که من کم پیش می آد پیشش باشم  و اتفاقاً صبحا خیلی خوردنیه و خیلی هم خوش اخلاق مامان قربون اخلاق خوبت عزیزم   ...
30 تير 1393

بعد از ظهرها

بعد از ظهر ها با دختر گلم توی محوطه برنامه هواخوری داریم البته بعضی روزها ...نیکا خانووم یا با بچه ها بازی میکنه یا تنهایی با عروسکاش . به هر حال نیکا خانووم در باغچه   گاهی که حوصله رفتن بیرون نداشتیم دوتایی تو بالکن بازی می کنیم ... جای همه خالی ...
29 تير 1393

گل دختر

واقعاً تا کسی چیزی رو نداشته باشه نمیتونه حسش کنه ...وقتی مامانم می گفت تو دختر منی نمیدونستم دختر یعنی همه چی  وقتی می گفت درد تو درد منه نمی فهمیدم.... وقتی دردی داشتم و همش کنارم می نشست و دعا میخوند نمیدونستم این عشق مادرانست... وقتی میگفت بچم نمیفهمیدم همون همه چیزم معنی میده... حالا کم کم می دونم عشق،لبخند واقعی،اشک واقعی،ترس،دلتنگی و... یعنی چی!!!! با وجود نیکا زندگی دونفره ما و ازدواجمون هدفدار شد... گل دختر همه وجود ما شد  دوسش دارم و امیدوارم اونم ما رو دوست داشته باشه . ...
29 تير 1393

اولین ها

نیکا خانووم اولین بار که راه میرفت 11 ماهه بود و در 1 سال و 1 ماهگی میدوید . اولین بار که حرف زد 7-8 ماهگی بود که بابا می گفت ولی از روی اراده و کامل 10-11 ماه بود که کامل مامان و بابا رو می گفت جالب اینکه یکی از حرفایی که نیکا در 11 ماهگی می گفت کلمه نمیخوام بود که بالحن زیبایی بیان می کرد . اولین دندونش رو در 8 ماهگی در آورد و ...  
12 تير 1393

مهد کودک مروارید

از 93/2/6 نیکا برای اولین بار به مهد رفت اصلاً خوشش نیومد و فقط می گفت نه خلاصه تلاشمون رو کردیم و با کمک خاله های مهربون مهد (خاله سونیا ،خاله نلی، خاله فهیمه وخاله نغمه) نیکا حالا مهد رو دوست داره البته پسر دایی شیطونش هم توی همین مهد کودک هست و این خیلی خوبه . ...
12 تير 1393

تصمیم

زمستان 92 نیکا خانووم ما یک روز در میان خونه مامان بزرگاش جا به جا می شد و این واسه من و باباش خیلی سخت بود چون همش در حال جا به جایی بودیم و کم کم به فکر گرفتن تصمیم در مورد نگهداری نیکا جوون در مهد افتادیم .... من مهدای زیادی رو بررسی کردم از نظر ساعت نگهداری - نحوه نگهداری- آموزش - نظافت و... ولی چون نیکا هنوز کمتر از 1.5 سال داشت مهدای کمی رو واسه انتخاب داشتیم... وتصمیم گرفتیم نیکا رو بعد از واکسن 18 ماهگی به مهد بسپاریم...   اینم عکس 18 ماهگی جگر خانووم ...
12 تير 1393

روزهای بد

خیلی روز گذشته از آخرین مطلب ارسال شده و من چیزی ننوشتم . شاید دلیلش اتفاقات ی بود که افتاد و بدترینش 93/8/6 بود که تنها عموی دخترم از دنیا خداحافظی کرد . روحش شاد و یادش همیشه توی قلبای ما می مونه  و .... ... .. .   حتی عید نوروز هم خاطره ی شادی نداشت چرا که همش جای خالی عمو محمد حس می شد. اینم یه عکس از خانواده ی کوچک ما  ...
11 تير 1393
1